... از قطار پياده و از پله ها پايين ميروم تا خط مترو را عوض کنم. وقتی به ايستگاه می رسم و در انتظار قطار هستم، يک مرد جوان و دوست دخترش به چشمم می خورند. جوانک يک کيسه پلاستيکی را باز و شروع به خوردن ميکند (با سر و صدا). من هم ميشينم و کتاب می خونم تا قطار می آید و سوار ميشوم. صندلی ها پر هستند. اونور واگن چند صندلی خالی هستند اما وسط راه یک لندهور ايستاده و راه رو بسته. داره، خِرْچْ خِرْچْ، چُسِ فيل (Pop Corn) ميخوره و بيخيال کنار دوست دخترش که نشسته، پشت کرده واستاده و ، قِرش قِرش، دستشو تو کيسه ميکنه و ، خِرْچْ خِرْچْ ، ميخوره. ايستگاه بعدی جا خالی ميشه و من ميشينم و به کتاب خونی ادامه ميدهم که چه جوری موساد با استفاده از حزب الله لبنان يک ژنرال اسرائيلی که قرار بود چند هفته بعد رئيس موساد بشه و ميخواست موساد را تصفیه کند ترور ميکنند و ... (که يک داستان ديگه هست). چند ايستگاه ميگذره و دوباره صندلی خالی ميشه و يارو ميشينه بقل دست بنده و با خِرْچْ خِرْچْ و قرش و قرش به خوردن ادامه ميده.
چند ايستگاه بعد متوجه ميشم که يک دختر بچه مقابل يارو ايستاده و مات و مبهوت به بخور بخورش تماشا ميکنه. چنان مات بود و دهانش به آب افتاده بود که نگو و نپرس. يک نگاهی ميکرد که انگار با خوردن چُسِفيل به آرزوهای کوچکش مي رسيد و ديگران هم مثل من مات اين صحنه. يارو هم بيخيال (قيافه رو بايستي ميديديد) از همه دنيا دختر بچه را محل سگ هم نميزاره و به خِرْچْ خِرْچْ و قرش و قرش اش ادامه ميده. مادر دختربچه، يک خانوم با روسری و مقنعه و مانتو به ترکی يکچيزي ميگه و دختربچه ميره ميشينه اما فوری روی صندلي برعکس ميشينه و به زل زدن ادامه ميده. همه هم مات صحنه: دختر مات يارو و يارو هم دستش تا آرنج توی کيسه میکنه تا آخرهاي چسفيل هم بخوره يا بهتر بگم کوفت کنه که يکهو يک اتفاق ناگهانی مي افته. يارو چس فيل را تعارف ميکند.نه نه، نه به دختربچهء بلکه به دوست دختر خودش. فکر کنم اونم فقط بخاطر اينکه براش سخت بود چسفيل را از کيسه در بياره. اما دختره ميگه نه مرسی و يابو فکر ديگری به سرش نميزنه غير از بردن کيسه به بالای سرش تا محتوی کيسه را در دهانش خالی کنه و باقی مانده را بدرون حلقومش بريزد، که همه بجای دهن به خارج روی سر و کله يارو و زمين و صندلی ريخته ميشه. ديگران هم يکصدا: اي ... او ... اَ ... و آاا ... و ايش و اوش و ... و شکلک و کج و معوج کردن قيافه ... من هم مونده بودم که خودم چه کنم؟ بزنم زير خنده، يارو بزنم، بزنم تو سر دوست دخترش بگم خاک بر سرت اين ديگه چه حيوانی هست که تو داری؟، برم برای دختر بچه چسفيل بخرم؛ خودم رو بزنم و ... اما من اين کنار و مات موندم و تو دلم گفتم که اين ديگه چه حيوانی هست و ما چه حيوانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در خوشحال نکردن يک دختر بچه ساکت اما در مثل حيوان خوردن به صدا در آمدند. يعنی باطناً حيوان باش، عيبی نيست اما ظاهراً مثل آدم رفتار کن تا حداقل خيال کنيم که در واقعيت انسانيم.
انسان شدن در اين دنيا واقعا کار سختی هست ... اما امیدوارم روزی برسه که بتونيم بدون خجالت کشيدن و دورغ گفتن روی خود اسم بشر رو بزاریم ....
ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بـده کـدام خونخوار تریم!؟
خیام
تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بـده کـدام خونخوار تریم!؟
خیام
سهشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 بیان و اندیشه:
ارسال یک نظر