ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بـده کـدام خونخوار تریم!؟
خیام

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۴

با سلام ...

حقایق، فرضیات و جعل - قسمت سوم

(...)
ناگفته گذاشتن اخبار تازگی ندارد. چارلز فورت "Charles Fort" نویسنده آمریکایی و یک عقل‌گرای (rationalist) رادیکال ("من فکر می‌کنم، پس من صبحانه خورده‌ بودم") سال ۱۹۱۹ کتاب خود بنام "Book of the Damned" نشر کرد که میشود با "کتاب لعنت شدگان" ترجمه کرد اما منظور "کتاب محو شدگان" هست. او برای نوشتن این کتاب ده‌ها سال در کتابخوانه‌ها بدنبال پدیده‌های غیر معمولی گشت و مدارک و گذارش شاهدان را یادداشت کرد. کتاب اخبارها درباره روادید غیر قابل توضیح که از ادراک (آگاهی) پاک شده بودند. و دلیل محو کردنشان این نبود که اتفاق نیفتاده بودند، بلکه چونکه رویدادنشان با تصورات حاکم درمورد قوانین طبیعی و عقل سلیم تطبیق نمی‌کردند. میراثش کنون توسط "Fortean Times" (۲) ادامه دارد تا حقایق محو شده، نادیده و ناگفته مانده باعث مزاحمت شوند.

مایک روپرت "Mike Ruppert"، پلیس سابق موادمخدر که در مورد سازمان سیا تحقیقات می‌کند، در صفحه خود کلی اینگونه مدارک لعنتی درباره دسائس جنائی سازمانهای مخفی امریکا فهرست کرده است(۳).

پدیدهء خودخواسته یکسان کردن رسانه‌ها (از آمریکا تا ایران و آلمان) باید پژوهش شود، اما کی جرات خواهد کرد وقتی می‌داند لعنت و محو خواهد شد. ویلهلم رایش "Wilhelm Reich" روانکاوی که لعنت شد در "روان‌شناسی توده‌ای فاشیسم" شکلگیری سیستم‌های فاشیستی را بعنوان مجموعه اختلال عصب، که در مخلوطی از مشتاق آزادی و ترس از آزادی، شعارهای آزادخواهی و اصول رهبری مطلق و قدرتمند بیان می‌شود، تشریح کرد. تمامیت این اصول را ما در ۲۷ سال اخیر در ایران شاهد بودیم و کنون خطر اینکه جوامع نسبتاً آزاد غرب بسوی فاشیسم مطلق قدم بردارند بیشتر هست تا در ایران آزادی حکمفرما شود و بزرگترین یاورانشان هم فالانژهای مذهبی و ترس "بیگناهان" هست. رایش سال ۱۹۴۰ میلادی گفت "نو بودن فاشیسم در این هست که تودهء مردم براحتی به خفقان خود آری می‌گویند و ایجاد می‌کنند. نشان دادن که نیاز به رهبری مقتدر قوی‌تر از خواست به استقلال شخصی بود." اکنون ما مشاهده کرده و می‌کنیم که به آری‌گویان (از امریکا تا ایران) هم امروزه همانطور می‌گذرد. و نویسندگان کرایه‌شده هم بطور کل خواست فکر مستقل را از دست داده‌اند. و در مقابل شعارهای آزادی‌خواهی و استقلال‌طلبی یکی بعد از دیگری پرچم می‌شوند.

در مورد فاجعه یازده سپتامبر بعد از چند ماه جستجو یک ویدیو پیدا می‌شود که در آن بن لادن به دست داشتن اعتراف می‌کند. و کنون بعد از چند ماه نشر کاریکاتورهایی وقتی دوباره نیاز به افکار منفی و مقابل جوامع "مسلمان" یا بهتر بگویم "جوامع دارای مواد اولیه لازم" دارند فالانژهای مذهبی بیاری فاشیست‌های سیاسی می‌آیند تا آنها نه فقط مجوز ترور در خارجه را بگیرند بلکه حتی مجوز استفاده ارتش در داخل را هم بگیرند واین مجوز را از خود مردم هم بگیرند. وقتی مشاهده شد که اثر کافی نبوده تصاویر جنایات خود را پخش می‌کنند و البته برای نشان خلوص نیت خود عده‌ای از تعلیم و تربیت شده خودشان را هم مجزات می‌کنند. اصحاب قدرت سربزنگاه به دربند کردنمان به یاری هم می‌شتابند و همهنگام با کمک دیوارها و حصارهای ساختگی جغرافیایی، فکری و عقیدتی از همکاری و همراهی مردم میان خود دلواپسی ندارند. ما هم که از دیگران طاقت و بردباری می‌طلبیم، خود عارض از هرگونه بردباری می‌باشیم.
بانگ آزادی بر لب داریم و "اما" هم پشت سرش. آزادی میطلبیم و همهنگام حتی از گفتن "خفه شو" باکی نداریم و در مقابل دارای هزاران بهانه برای کشیدن خطهای قرمز!

(۲) http://www.forteantimes.com/

(۳) http://www.copvcia.com/


مبنی بر مقالات ماتياس بروکرز

۵ نظر:

  1. نويسنده محترم
    متاسفانه در مطلب بالا چندين موضوع در يکديگر آميخته شده است.
    نمونه ای از کجروی دينی نميتواند دين را محکوم به فاشيسم کند و نکته آخر اينست که تصاحب آزادی از مسير غرب ميسر نيست.

    پاسخحذف
  2. سلام ... متاسفم که با دقت خوانده نمیشد. اگر از قسمت اول بخوانید شاید متوجه شدید که خطاب اول همان غرب هست و خطر بروز مجدد فاشیسم در غرب، اینکه در ایران فاشیسم حاکم هست، برای من شکی نیست، بخصوص وقتی اکثریت دوستان، بخصوص آنانی که شعار ازادی به لب دارند، خواستدار خطهای قرمز میباشند!!!!

    پاسخحذف
  3. چشمم نخورد آب از اين عمر پر شكست:
    اين خانه را تمامي پي روي آب بود.

    پاسخحذف
  4. قصه اي از شب


    شب است
    شبي آرام و باران خورده و تاريك
    كنار شهر بي غم خفته غمگين كلبه اي مهجور
    فغانهاي سگي ولگرد مي آيد به گوش از دور
    به كرداري كه گويي مي شود نزديك
    درون كومه اي كز سقف پيرش مي تراود گاه و بيگه قطره هايي زرد
    زني با كودكش خوابيده در آرامشي دلخواه
    دود بر چهره ي او گاه لبخندي
    كه گويد داستان از باغ رؤياي خوش آيندي
    نشسته شوهرش بيدار ، مي گويد به خود در ساكت پر درد
    گذشت امروز ، فردا را چه بايد كرد ؟
    كنار دخمه ي غمگين
    سگي با استخواني خشك سرگرم است
    دو عابر در سكوت كوچه مي گويند و مي خندند
    دل و سرشان به مي ، يا گرمي انگيزي دگر گرم است
    شب است
    شبي بيرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزديك
    نمي گريد دگر در دخمه سقف پير
    و ليكن چون شكست استخواني خشك
    به دندان سگي بيمار و از جان سير
    زني در خواب مي گريد
    نشسته شوهرش بيدار
    خيالش خسته ، چشمش تار

    پاسخحذف
  5. آرمـین جـان دسـتـت درد نـکـنه، نـوشـتـه جـالـب و مـفیدی بـود، مـن بـعد از ایکس بار اومـدن تـونسـتـم بالاخـره بـخونـمش !ـ

    پاسخحذف