ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بـده کـدام خونخوار تریم!؟
خیام

سه‌شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۲

با سلام ...

شنبه ۲۰ دسامبر ۲۰۰۳

پياده شدم. وارد خيابان فرعی به طرف خيابان اصلی. وارد خيابان که ميشم، ميبينم ايندفعه پر از پليس هست (شنبه پيش که بيش از چهل هزار نفر بوديم، از پليس خبری نبود). دو نفر مستقيم ميايند طرف من و ميگويند: بخاطر تظاهرات ميخواهيم تفتيش ... من نگذاشتم که تا آخر حرف بزند، ميدونستم چي ميخواهد و دلايلاش هم بارها شنيده ام. ايستادم و کاپيشنم را باز کردم. شروع به جستجو کرد و هرچی رو دست ميزد من هم ميگفتم چيه. دفعه پيش ۱۸ تير امسال جلوی سفارت بود. باز هم بوی گند پاسدار نظام، نظامی دروغگو بيوجدان، خودپرست و مالپرست، فاسد و جانی ... . با خنده دور ميشوم.

بعد از تظاهرات سيگاری ميپيچم و ميشينم سر يک نيمکت. روشن نکرده يکی ميپرسد دانشجوی کجا هستی؟ ميگم: بلی؟ نگاهش ميکنم، ميبينم مثل چپ های افراطی و پانک ها لباس پوشيده، اما لباسها همه تازه هستند. بوی گند پاسدار نظام ... حسابی اصلاح کرده تا جوانتر بنظر بياد. طبق معمول چپ افراطی با کلاه بيسبال و کلاه پيراهنش صورتش را تقريبان پوشانده (از وقتی که چند سال پيش قانون تازه آمد که کسی در تضاهرات اجازه ندارد صورتش را بپوشاند، راديکالها سعی ميککند با کلاه و سايه، قيافه خود را مخفی نگه دارند) ... بوی گند ... . سوالش را تکرار ميکند. من هم ميگويم دانشگاه فنی. ميگويد: نميخواهيد اقدامی کنيد؟ ميپرسم: امروز؟ ميگويد نه، بطورکل، هفته آينده؟ ميگم: نه، خبری نيست. اکثر دانشجويان بخاطر عيد خانه ميروند و خيليها هم در تعطيلات کار ميکنند. ميگويد: خوب هست اگر قبل از عيد کريسمس يک کاری بکنيد و منو مستقيما به کار خلاف کردن دعوت ميکند. من هم بهش ميگويم که نه خبری نيست و شروع ميکنم به حرف رو عوض کردن و درباره دلايل اعتراض و درباره رفتار پليس و سياستمداران با دانشجويان حرف ميزنم و چرا مامورين پليس با دانشجويان مثل خرابکار رفتار ميکند و از سياست خرابکارانه و فاسد دفاع ميکند؟ مگر فکر کردن را از پليسها صلب کردند؟؟ جواب ميدهد: نه، اونها هم فکرشون را ميکنند اما وقتی مياند سر کار با تعليم و تربيتشان که يکطرفه بود و هست، و فساد رو ميبينند و ناچارگيشان را، خود هم فاسد ميشوند. خلاصه کلی حرف زديم. سرآخر ميپرسد : تو هم جزو اعتاصيبيون فعال هستی؟؟ ميپرسم: منظور؟ گفت: تو هم در اشغال دفتر ها شرکت داشتی؟ اشغال تلويزيون باز برلين خيلی کار خوبی بود. ميگم: نه! من مشکل دارم بگذارم پليس من را محاصره کند. ميپرسد: پس خبری نيست؟؟؟ ميگم نه. بلند ميشود و ميگويد: پس تا تظاهرات بعد و دستش را برای فشار دادن از جيبش بيرون مي آورد. نزديک بود بخندم. لباس تازه خوب پيشکشت، آخه جان من حداقل حلقه ازدواجت را در می آوردی!!!!!! يک حلقه طلايی ساده، حلقه ای که پليس و کارمند و "آدم معمولی" به انگشت می اندازد، اما يک چپ افراطی؟؟؟؟؟

به يک مشت آدم کودن و نفهم و بيسواد باطوم و هفتتير ميدهنهد ... چرا؟؟؟ بخاطر اينکه فقط ميشود از همچين آدمهايی استفاده کرد تا يک نظام فاسد را نگه داری کرد.



آرشيو عکس

0 بیان و اندیشه:

ارسال یک نظر