جرج دبليو بوش ۱۴ ژوئن ۲۰۰۱ به نخست وزير سوئد گوران پرسون:
»اصلا باورکردنی نيست که من برنده شدم. من بر ضد صلح، رفاه و دارنده مقام به ميدان آمدم.«
مسلما ايندفعه هم او متوجه نشده بود که يک دوربين فيلمبرداری هنوز روشن بود.
و در جواب مهدی آقا:
مهدی:» آرمين جان سلام........نوشته جالبي بود ولي دوست عزيز مقايسه ايران و امريکا به نظر من زياد صحيح نيست...در ضمن از نظر اقتصادي به هيچ وجه نمي توان امريکا را کشور مقروضي به حساب آورد.... داشتن بدهي ( آنگونه که در اقتصاد امريکا وجود دارد) نه دليل ضعف اقتصادي آن که دليل هنر استفاده از سرمايه هاي سرگردان ديگران است ... اين امر مزيت محسوب مي شود نه ضعف... موفق باشيد «
آرمین: »سلام ... همین هایی که از تبلیغات انتخاباتی نوشتید، شباهت کامل با تبلیغات عوام فریبی آمریکایی دارد (بین برنامه انتخاب نمیشود بلکه بین اشخاصی که برنامه هایشان یکی هست) ... مقروضيت دولت امريکا که باعث ثروتمند شدن عده ای کم و قدرت مند شدن شرکت های مشترک المنافع شده بالاخره روزی گرينبانگیر زحمت کشان و ناآگاهان مردم آمريکا خواهد شد و بخاطر وابستگی اقتصاد جهانی به اقتصاد آمريکا گرینبارگیر همه ما خواهد شد ... اقتصاد جهانی (آمريکایی) دو نوع شخص ميشناسد: شخص حقیقی (انسان از خون و گوشت) و شخص حقوقی (شرکتها و احزاب و بانکها و ساختمانهای تخیلی دیگر) و متاسفانه شخص حقوقی همانطور که از اسمش پیدا هست، حق بیشتری دارد و اگر همینطور به پیش رود روزی روزگاری تنها بازمانده با روش و پايه های ديکتاتوری (*) از قرن بیستم (شرکتهای مشترک المنافع) ميتوانند با کمک قوانین و کاملا قانونی تمام امور را بدست و ما را همگان مال خود پندارند. و آن که شما هنر ميناميد تقلبی برای حفظ ظاهر و بدون پایه هست که روزی فرو خواهد ریخت و گر نجنبيم همه مارا زير خود له خواهد کرد ...«
(*) سيستم ديکتاتوری مذهبی (و اشرافی) قدمت کهنی دارد و مال قرن بیست نیست. در قرن بیستم سه سیستمی که پایه هایش ديکتاتوری بوده و روش ديکتات (املاء) را تنها چاره ميدانند به ميدان آورد: کمونیسم، فاشیسم و شرکتهای مشترک المنافع.
البته منظور این نیست که اينها شبيه هم هستند و بين فاشيست و کمونيست فرقی نيست. بلکه فقط منظور روش حکومتی و اداره که ديکتات باشد، هست.
0 بیان و اندیشه:
ارسال یک نظر