ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بـده کـدام خونخوار تریم!؟
خیام

سه‌شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۳

با سلام ...

از ...

لطفا برای اعلام مخالفت خود با اعدام نوجوانان در ايران به صفحه زير لينک داده و تومار را امضاء کنيد (با موشواره روی عکس زير را فشار دهيد!).

مخالفت با احکام ضد انسانی در ایران





... هندوستان
مادری بعد از اينکه يک فرزندش از گرسنگی مرد، پسر دو ماهه‌اش را بقيمت ۱۰۰ يورو فروخت تا صورت‌حسابها را بپردازد. پدر که به بيماری سل مبتلا هست بعد از اينکه فهميد پول از کجا آمده است با همسايگان به جان مادر بيچاره افتاد و اين بخت‌برگشته بعد از اينکه کتک خورد فرار کرد و ناپديد گشت.
حال پدر مريض که لب مرگ هست مانده و دختر هفت ساله‌اش که بايد از او مراقبت کند. چه سرنوشتی در انتظار اين کودک هست!!!



دوشنبه‌ها در برلين
(بعد از سرنگونی بلوک شرق و افزایش فساد در سياست و افزون شدن بيخيالی و بيتفاوتی مابين مردم، دولت شروع کرد مزايایی را که بخاطرش در قرون پيش خون و عرق ريخته شد تا گرفته شود، پس بگيرد. برای بازپس گرفتن مزايا و از ندادن حقوق بشر و برقرای عدالت اجتماعی عده‌ای هر هفته بخيابان ميرفتند و ميروند اما دولت به روش خود که حفاضت سرمايه برای سرمايه دار هست ادامه داد و قوانينش را برای حفظ سرمايه دار گذاشت و چنين مردم بيشتر شدند)
ايندفعه نزديک بود زدوخورد بشود. چماق سبزپوشها خارش ميکند و عده کمی هم مثل اينکه از خداشون هست که در تله سياست بیفتند. هفته پيش رسانه وابسته يک صحنه نشان داد: "چند عدد تخم مرغ روی زمين ريخته شده و يک پليس پرش ميکند و با پای توی شکم جوانکی ميزند" که با ديدنش شکم من درد ميگيرد. سخن گوينده: چند عدد آدم خشن و نفهم و افراطی ريختند توی خيابان و پليس نظم را حفظ ميکند. خب نتيجه ميگيريم اگر مخالف سياست دولتمردان هستی و فقط تخم مرغ پرت کنی، تروريست هستی اما اگر مفت خور سرمايه سالاران باشی و بمم بندازی رهايی بخش هستی. ببخشيد، اما خاک توی سرمان اگر باورشان داريم!!!
خب برگردم به ديروز. پايان راهپيمايی و هنگام سخنپرانی، سبزجامگان (پليس آلمان البسه سبز ميپوشد) با کلاه خود و زره آمدند و ناگهان شلوغ شد که با خواهش و تمنا و گوشزد که سران پليس قول دادند با خشونت رفتار نکنند، بخير گذشت. خیلی ها ترسيدند و رفتند و سخنرانی ها بگوش کسی نرسيد. پيرمردی که داشت ميرفت و ترسيده بود مقابل من ايستاد و شروع کرديم به کل و گپ زدن در مورد اينکه اگر الان زدوخورد بشود به نفع کی خواهد بود ... . که ناگهان ساکت شد و کم کم بیش از نيمی از پليس کلاه خود را برداشتند و من هم گفتم خب بخیر گذشت و هواسم رفت سر کل و گپ که ناگهان دوباره شلوغ شد و کلاه خودها بسر و هجوم و هیچی. چندین گروهان از سبزجامگان کلاهخود را برداشتند و ناراحت رفتند که نتوانستند کسی را بزنند و ريیسشان گفت: "ما بريم، گردانهایی که ميمانند کافی هستند". من هم داشتم با آن پيرمرد و چندی سخن ميگفتم که کم کم همه خداحافظی کردند و رفتند و مردپير هم دستم را فشرد (نزديک بود انگشتام را بشکند :-) و رفت. ناگهان ديدم اينطرف و انطرفم چيز ميز به زمين ميخورد. برميگردم و ميبينم چندين نر غول دارند قوطی و فندکی و آت و آشغالی که روی زمين ريخته به اطراف من شوت ميکنند و آنی که نزديک من بود شروع به بدوبيراه گفتن که اينها کثافتکاری ميکنند و من بايد تميز کنم و هنگام گفتن توی چشمم نگاه ميکند. من هم که ميبینم همه رفتند و من ماندم و صدتا چماقدار، زبانم را گاز ميگيرم که نگم من هم مخالف عرقخوری در تظاهرات هستم و اينکه آشغالها را روی زمين بريزند (اخه چندبار خودم نزديک بود بخاطر اين شيشه ها بزمين بخورم و هردفعه ميبينم برميدارم و ميگذارم يک گوشه) اما اگر ميدانستم تو رفته گری خواهی کرد باهاشون همکاری ميکردم، اما فقط يک لبخند "خر خودتی اگر خيال ميکنی بهت جواب ميدم" زدم و همانجوری که داشتم زبانم را گاز ميگرفتم از کنارشان رفتم تا دور شدم. عجب خنگی هستند چونکه چند جوان هردفعه بدامشان می افتند خيال ميکنند همه ما خر هستيم!
توضيح: يک چهار راه بود. آشغالها وسط چهار ريخته بودند و تنها کسی (بغير از پليس) که در يک گوشه چهارراه روی پياده‌رو ايستاده بود من بودم. یعنی بقيه پياده‌روها خالی بودند و اين آقايون محافظ نظم با فاصلهء قانونی آت و آشغالها را به اطراف من شوت ميکردند!

0 بیان و اندیشه:

ارسال یک نظر