در اين کتاب هروقت گاليور به يک قوم جديد برميخوره، اون قوم يکي از صفات بشری رو کامل کرده و یا یکی از رفتارها و اعمال احمقانه انسان رو انجام ميده و به اين طريق در این کتاب از بشر انتقاد ميشه. گاليور با گفتن حقیقت و تعريف داستان به ديوانه خانه انداخته میشود و هر سخنی که میگوید خود دکتران اين سخنان و افکار را بعنوان انتقاد از حکومت و جامعه و دين و بشر از دهان يک ديوانه ميبينند و آنها را خطرناک ميدانند و کفر و گناه و ... میشمارند. در ضمن برای همه از جامعه خودش صحبت ميکنه و بعد از ديدن قوم غولها و ديدن اينکه جامعه اونها کامل و همه راضی هستند برای اينکه خودش، خودش را و غولها، انسانها راهم از نظر روانی کوچکتر از خودشان نبينند، شروع به تعریف و تمجید از کشورش ميکنه (بريتانيا) و سر آخر ملکه غولها اين جواب رو به گاليور ميدهد:
»شما آشکار کرديد که طمع و حرص، جهالت و تنبلی برای يک مقام دولتی تنها کيفيتها هستند، که قانون گذاری شما توسط اشخاصی انجام ميشود که آنها را زير پا ميگذارند و بهترين کارشان اين است که اين قوانين را جور ديگر تعبير کنند. پس من فقط ميتوانم به اين نتيجه برسم که ملت شما بدجنسترين و خطرناکترين قومی پر از ناچيزان کوچک و تنفرانگيز هست، که طبيعت بايستی از خزيدنش بر روی زمين زمانی عذاب بکشد.«
هر غروبی نشانی از طلوع تازه هست.
آرمین گیله مرد
0 بیان و اندیشه:
ارسال یک نظر