ای صاحب فتوا ز تو پر کارتریم با این همه مستی ز تو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان انصاف بـده کـدام خونخوار تریم!؟
خیام

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۴

با سلام ...

جمعه

تعریف شوخی نبود. حال ادامه آنروز و چرا من خیال می‌کنم ازون اتفاقهایی که هرگز از آن با خبر نخواهیم شد در برلین افتاد:

هلم شلغه و یک عالمه بشر گیج را تعریف کردم. حال نکات جالب توجه دیگر. من اکثر جمعه‌ها چند ساعتی نزدیک فرودگاه هستم و از آن طرفی که من هستم، همیشه نیم تا یک ساعتی یک هواپیما رد می‌شد. ایندفعه هر دقیقه یکی از فرودگا بلند می‌شد و پرواز می‌کرد. چندین سال هست که جمعه‌ها آنجا هستم و تابحال همچین ندیده بودم. و پاسی قبل از نیمه‌شب بود که رسیدم به محله ضعفا (کم و بی درآمد و خارجی‌ها) و باز هم می‌گویم تابحال همچین ندیده بودم. بغیر از ماشین آتش‌نشانی، دکتر اضتراری و پلیس کسی دیده نمی‌شد، برخلاف همیشه که شب شنبه و شلوغ. در ضمن به پلیس‌ها برخورد کردم که با چراغ قوه زیر ماشین‌ها را نگاه می‌کردند و تا منو دیدند همچین با تعجب نگاه کردند که این یارو توی خیابان چه می‌کند!!!

یکی از نکات که چرا پارانوی من گل کرد را دفعه پیش گفتم که این گیج‌بازی‌ها و درهم و برهم را فقط در محله کم‌زوران و بی‌دفاعان (کم و بی درآمد و خارجی‌ها) به وفور مشاهده کردم و نکته دیگر دو روز بعد بسرم زد. وقتی بخواهند ماده یا هرچیز دیگر را تست کنند، بخصوص در این دنیای پر از نادان و خرافاتی، نه فقط در محله کم‌زوران و بی‌دفاعان آزمون می کنند بلکه روزی را انتخاب می‌کنند که اکثریت خرافاتی به حساب بدشانسی بگزارد: جمعه سیزدهم ماه!!!! و آنروز هم جمعه سیزدهم ماه مه بود.

سرتان درد نیاورم، حواسم سر اتفاقات، هوا سرد و تاریک، چند صد متری مانده به خانه با دوچرخه چنان در دست‌اندازی افتادم (با عرض معذرت) که خایه راست و کتف چپ و چانه‌ام جابجا شدند!!! خواهش می کنم خرافاتی نشوید و نگویید پس دیدی بخاطر جمعه سیزدهم بود، که نبود. شنبه چهاردهم شده بود in the ghetto

0 بیان و اندیشه:

ارسال یک نظر